مـــ ـن و دخــ ـملی بــ ـرگشتــ ـیم
ســ ـلام عسـ ــلـک مــ ــن: عزیزه دلم من و شما به هــمراه مامان جون و اقا جون رفته بودیم مسافرت . یعنی رفته بودیـــم شهر و محل تول من ماکو. خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا. اونروز هم اقا جونینا میخواستن برن فرصت خوبی شد ما هم بریم. ولی متاسفانه بابا امیر به خاطر اینکه مرخصی نداشت نتونس بیاد .ما هم بااقا جونینا رفتیم خونه دایی یاسر وســایلامونو گذاشتیم اونجا.ومن شمارو پوشوندم خوشگل شدی رفتیم خونه مادربزرگ من.خاله هام که تو رو تو بدو تولدت ندیده بودن کلی ذوق کردن وخوشحال شدن .تو هم اول غریبی کردی.ولی بعدش خودتو هی مینداختی بغل انا.دایی جون هم انقد ذوق کرده بود. همش با تو بازی میکردو بوست میکرد .تو هم همش...
نویسنده :
مامان یسنا
4:19