جـــــ ـــ ــوجـــــــ ـــ ــوی مـــ ـن
سلام عزیز دل مامانی:
عزیزم اونروز داشتیم میرفتیم خونه عزیز"بابایی بیرون کار داشت رفت کاراشو انجام بده بیاد.
منم تو رو پوشوندم منتظر بابا نشستیم. ولی بابایی یکم دیر کرد و تو خوابت برد. منم یه فکر
شیطانی زد به سرم و اوردم پاهای ناز و خوردنیتو این شکلی کردم....
فدای پاهای نازت بشم من عسلم
شیشه می شکند و زندگی می گذرد.
نوروز می اید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنی است
پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت....
.
.
تو گل یاسی یک دنیا احسا سی
اگه طلا نباشی یقین دارم الماسی !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی