اتفاقات جدید دخملیم...
سلام عشق مامان
دخترم:ماشالا دیگه شدیدا شلوغ شدی.همه رو میشناسی.هم خانواده پدری و هم
خانواده من رو...صبح تا شب با خودت حرف میزنی.جیغ میزنی در حد لالیگا.و دلبـری
میکنی اونم چه دلبری...عاشق بابا امیر هستی.وقتی میگم بابا کو به در خونه نگـاه
میکنی و میگی بابا بابا.میگم ساعت کو به دیواری که ساعت داره نگاه میکنی.میگم
لوستر کو به لوستر نگا میکنی و همراه نگاه کردن ذوق میکنی داد میزنی و دست و
پا میزنی.میگم اب به جا ابیه یخچال نگا میکنی و کلی چیزایه دیگه که حضور ذهــن
ندارم.الهی من فداتی دخملم بشم...
یه خبر فوق العاده:
فندقم تو تاریخ 93/6/7 تونستی برای اولین بار چار دست و پا راه بری.هووووورررررررا
اولا خودتو رو زمین میکشیدی ولی از اون روز شما داری چهار دست و پا راه میری.
وااااااای نانازم نمیدوونی چقد داشتم ذوق میکردم.نا گفته نماند اشکم هم دراومد.
ولـی از اون روز یه جا بند نمیشی و منه بیچاره و بابایی همش تو خونه دنبال شما
هستیم.یه لحظه غافل میشیم.میایم میبینیم رفتی تو اتاقت یا زیر میزی.
عسلم 5 روز دیگه میری تو ماهگیت.و تو کمکم داری بزرگ میشی و من محو
تماشای تو.میدونم یه روز دلم واسه این روزات خیلی تنگ میشه.کاش بتونم بیش
ترقدر این روزاتو بدونم.قدر این لحظه هارو.فقط بدون من و بابایی عاشقت هستیم
این یه عشق معمولی نیست.نمیشه بیانش کرد.این یه عشق خیلی متفاوته یه
عشق با یه طعمه دیگه...خدای مهربون انشاالله طعم این عشقو برا تموم مامان
وباباهای منتظر بچشونه...
و اما 5 روزه دیگه که تولد ماهگیه دخملیه.تولد من و بابا امیر هم هست و هم
چنین سالگرد ازدواجمون.به به چه جشن تو جشنیه...4 تا مناسبت تو یه روز...
من و بابایی 15 شهریور تولدمونه و سالگرد ازدواجمون...
و ماهگیه ثمره عشقمون...
بعد تولد هم میام عکسای ماهگیتو بذارم و هم فیلم چهار دست و پا رفتنتـو
الان عکسای این چند روزو میذارم...
عزیزم عکسا به خاطر اینکه با موبایل گرفتیم یکم کیفیتش پایینه...
الهی دورت بگردم به چی داری فکر میکنی؟
دعوا داری مامانی؟؟؟
عسلک بغل بابا جونیش...
یسنا در حال خوردن هندزفری بابایی.