عسل مامان و مهمونیه ما...
سلام نفسه مامان
دخمل نازم.بخاطر تنبلیم و تاخیرم منو ببخش.البته یکم مقصرش خودتی که
اصلا نمیذاری پای نت بشینم.یکی هم اینکه این چند روز اصلا حس و حال
نوشتن نداشتم.دوست داشتم بیام وعکسای جدیدتوبذارم ولی تا مینشتم
پای نت حوصلم نمیکشید.به هر حال بگذریم.
ولی امروز اومدم تا وب قشنگه دختره قشنگمو ب آپم...عزیزم نمیدونم چرا
ولی انگار شما قصد دندون دراوردن نداری.ولی همه میگن که خوبه دیر در
بیاره.میگن از اونطرف دیردندوناشو میریزه.ولی من کلی واسه درست کردن
اش دندونیت ذوق میکردم.که همچنان در دلم ارزوشو میکنم.ولی ازیه طرف
هم خوبه.اخه تو گرما سختت میشد.پس بهتره هوا یکم خنک بشه بعدش
مرواریدهای خوشگلت جوونه بزنن.
نانازم اونروز دایی هادی برات یه لباس خوشگل خریده.که تنــت کردم و ازت
عکس انداختم.خیلی بهت می اومد.دستت دایی جون و زندایی و صدرا بالا
درد نکنه.زحمت کشیدن..
عروسکم ماشالا خیلی شیرین شدی.وقتی میریم بیرون همرو جذب خودت
میکنی.همه لپتو اروم میکشن و میگن مامانش براش اسپند دود کن.تو هم
انقد مهربونی که به همه میخندی.ولی وقتی زیادباهات حرف میزنن خجالت
میکشی و سرتو میذاری رو شونم.الهی من فدای خجالت کشیدنت بشـــم
فندقــــــــــــــم.
راستـی عزیزم هفته پیش جمعه مهمونی داشتیم.دوست بابایی که تــازه
ازدواج کرده بودن رو دعوت کردیم.مامانی هم کلی از هنرهاشو به اجــــــرا
گذاشت.خخخخخ.عکساشو برات میــــذارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چه
مامانه هنرمندی داشتی...خخخخخ.
بووووووووووس واسه نفسم
و عکسای فندقــــــــــــــی
لباسی که دایی جون برات خریده
اینم وقتی با اقا جونینا رفته بودیم مسافرت انداختم.ماشالا چه تپل بودی
ولی الان لاغر شدی عزیزم.هر کی میبینتت میگه لاغر شدی...
اینم برنج به شکل کلاه و خورشت مرغ و دلمه برگ مو و کوکو و زله رمانتیک
ولی به خاصر عجله کردنم و دست تنها بودنم شکل برنج یکم نامرتب شده.