ما برگشتیم.

ما برگشتیم....

 سلام دخمل من                                                             

عزیزم روز چهارشنبه با مامان و بابای من به همراه دایینا به طرف دیار و  شــهر

من حرکت کردیم.رفتیم ماکو. البته خونه دایی یاسر چون تو بازرگانه رفتیم اونجا

شبرو موندیم اونجا. بعدش رفتیم روستا خونه انا جون.وای که چقد هوای اونجا

عااااااااالی بود.خیلی خوب بود.ولی حیف که بابایی نبود...           

شب رفتیم عروسی دختر"دختر عمه من.خوب بود بهمون خوش گذشت. بعــد

برگشیم شب خونه انا موندیم.فرداش بعد ناهار دوباره رفتیم عروسی.عروسیه

برادر شیریه من. ایشالا که خوشبخت بشن.اونجا هم خوش گذشت.تو هـــــم

حسابی نانای کردی.همه هم فقط به شما نگاه میکردن. و دلشون ضعــــــــف

میرفت برات. بعدش شام دوباره برگشتیم خونه دایی جون.که حسابی با اقـــا

مهدیار (پسر دایی جونت)بازی میکردی.اونم بوووووس بارونت میکـرد

الللللهی عمه فدات بشه عزیزم.فقط میگفت عمه یدونه هم بوسش کنم.....

روز یکشنبه بعد صبحانه به سمت ارومیه و پیش بابا امیر حرکت کردیم.دست

دایی و زن دایی درد نکنه کلی بهشون زحمت دادیم.                              

واااای که چقد دلم برا بابا امیر تنگ شده بود.اون بیچاره هم تنها مونده بود و

دلتنگیش خیلی بیشتر بود.الهی فداش بشم.قربون اون دلتنگیش بشم من.

اصلا نمیتونستم دوریشو تحمل کنم.فقط دوست داشتم زودتر برگردم پیـش

امیرم.عاشقتم همسر مهربونم.وقتی رسیدم خونه.دیدم خونرو مثل دســته

گل کرده.الهی فداش بشم.خیلی ذوق میکرد.عاشقتم همسر مهربونم.....

در کل مسافرت بهمون خوش گذشت.ولی اگه بابایی هم بود بیشتر خوش میگذشت.

حالا بریم سراغ عکسای دخملم...

یسنا خانم نشتسته رو مبل انا جونش

بذار ببینم دارن چیکار میکنن..؟؟

سلام صدرا جون.اومدی پیشم.بیا نازت کنم

عروسک من سوار تاب پسر داییش شده

عشق مامان رو چمنا نشسته.فداش بشم من